از معلمی و معلمان چیزی نگویید
از معلمی و معلمان چیزی نگویید …
آنان را نستایید
برخی به ساحت تقدس رشک می برند
شمع را چه به تمجید
کار سوختن شمع نه از ره نیاز به دیده شدن است
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند .
در سرای بی کسی این همه تعریف مان نکنید .
ما می دانیم که راه ما همان راه انبیاء است .
همانان که یارانش هنوز از نیل به بیرون نیامده ، ارث خواهی کردند .
همانان که مزد دم شفا بخش و روح زنده کننده ی او را با صلیب دادند .
همانان که سنگ بر او می زدند گرچه رحمة للعالمین بود .
سراغ ما را از گل هایی که پرورده ایم بگیرید .
مارا در لبخند شکوفه ها ببینید .
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
» ابرهای تار « تو را » صبح « پوشانده اند
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
فاضل نظری
دیدگاهتان را بنویسید